آبنبات تلخ
part:42
افتادن دنبال هم
کوک : هانی گوه خوردم عاره مشنگم باشههههه
هانی : دیرع
کوک : وایییییی
رفتم آشپز خونه همینجور داشتم فرار میکردم که چشمم به جارو افتاد برش داشتم و افتادم دنبال هانی
هانی : دیدم کوک یهو با یه جارو اومد جلوم منم که ترسیده جیغ زدم فرار کردم
لینا : منو ته تا دعوا اینارو دیدیم همون لحظه از خنده جر خوردیم همینجور داشتیم میخندیدیم که صدای جیغ هانی رو شنیدم و پشت بند صداش صدای خنده های شیطانی کوک
تهیونگ : منو لینا داشتیم میخندیدیم که یهو هانی با جیغ از آشپز خونه در اومد پشت بندش کوک با جارو یعنی دقیقا مثل دوتا بچه داشتیم از خنده میمردیم
هانی : کوک بسهههه خسته شدم ( نفس زنان میگه و راستی روی مبله)
کوک : راه نداره بیا پایین میوفتی چیزیت میشه
هانی: اگه بیام میزنیم؟
کوک : هوفففف باشه بیا
هانی : کوک که این کلمرو گفت پریدم بغلش
کوک : همین که گفتم هانی پرید بغلم نمیدونم چرا ولی داشتم از ذوق دیونه میشدم قند تو دلم آب شد
لینا و تهیونگ: عووووو شما دوتا لنگه همین به ولا
هانی و کوک : خفههههههه
لینا : باشه بابا
تهیونگ : خب برا امشب بسه کوک هانیو بزار زمین با من بیا بخوابیم هانی تو از بغل کوک بپر پایین با لینا برو بخواب
همه : باشه باباااا
هانی اومد پایین کوک و تهیونگ باهم لینا و هانی هم باهم رفتن بخوابن
صبح
لینا : بیدار شدم هانیو بیدار کردم صدای خنده کوک و تهیونگ میومد اول با هانی آماده شدیم بعد رفتیم پایین وسایلم جمع کردیم
هانی : لینا صدام کرد جمع و جور کردیم رفتیم پایین همین که رسیدیم پایین گرو پرمون ریخت
لینا : پشمام تهیونگ کوک شما دوتا چجوری همه وسایلتونو تو یه چمدون جا دادین
تهیونگ : جا داره باز میخواین وسایلتون رو بزارین
کوک : بله میخواین بزارین
هانی : پس وسایل کمپ؟
تهبونگو کوک: تو ماشین
تهیونگ: بریم؟
همه باهم : بریمممممpart:42
افتادن دنبال هم
کوک : هانی گوه خوردم عاره مشنگم باشههههه
هانی : دیرع
کوک : وایییییی
رفتم آشپز خونه همینجور داشتم فرار میکردم که چشمم به جارو افتاد برش داشتم و افتادم دنبال هانی
هانی : دیدم کوک یهو با یه جارو اومد جلوم منم که ترسیده جیغ زدم فرار کردم
لینا : منو ته تا دعوا اینارو دیدیم همون لحظه از خنده جر خوردیم همینجور داشتیم میخندیدیم که صدای جیغ هانی رو شنیدم و پشت بند صداش صدای خنده های شیطانی کوک
تهیونگ : منو لینا داشتیم میخندیدیم که یهو هانی با جیغ از آشپز خونه در اومد پشت بندش کوک با جارو یعنی دقیقا مثل دوتا بچه داشتیم از خنده میمردیم
هانی : کوک بسهههه خسته شدم ( نفس زنان میگه و راستی روی مبله)
کوک : راه نداره بیا پایین میوفتی چیزیت میشه
هانی: اگه بیام میزنیم؟
کوک : هوفففف باشه بیا
هانی : کوک که این کلمرو گفت پریدم بغلش
کوک : همین که گفتم هانی پرید بغلم نمیدونم چرا ولی داشتم از ذوق دیونه میشدم قند تو دلم آب شد
لینا و تهیونگ: عووووو شما دوتا لنگه همین به ولا
هانی و کوک : خفههههههه
لینا : باشه بابا
تهیونگ : خب برا امشب بسه کوک هانیو بزار زمین با من بیا بخوابیم هانی تو از بغل کوک بپر پایین با لینا برو بخواب
همه : باشه باباااا
هانی اومد پایین کوک و تهیونگ باهم لینا و هانی هم باهم رفتن بخوابن
صبح
لینا : بیدار شدم هانیو بیدار کردم صدای خنده کوک و تهیونگ میومد اول با هانی آماده شدیم بعد رفتیم پایین وسایلم جمع کردیم
هانی : لینا صدام کرد جمع و جور کردیم رفتیم پایین همین که رسیدیم پایین گرو پرمون ریخت
لینا : پشمام تهیونگ کوک شما دوتا چجوری همه وسایلتونو تو یه چمدون جا دادین
تهیونگ : جا داره باز میخواین وسایلتون رو بزارین
کوک : بله میخواین بزارین
هانی : پس وسایل کمپ؟
تهبونگو کوک: تو ماشین
تهیونگ: بریم؟
همه باهم : بریمممممpart:42
- ۳.۰k
- ۲۲ اسفند ۱۴۰۳
دیدگاه ها (۲)
در حال بارگزاری
خطا در دریافت مطلب های مرتبط